۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه


نبرد

مبارزه از همان لحظۀ اول شروع شد. جنگ تن به تن بود. کشتن و پیشی جستن تنها راه زنده ماندن و یک لحظه غفلت، مرگ نبود، نیستی بود. جنگی نه برای مردن بلکه برای زنده ماندن.
چه شجاعانی که زیر پای ناشجاعان حق زندگی را از دست دادند و به جایی رفتند که هیچکس از آنان، حتی تصوری هم ندارد.
او مانده بود و راهی به سوی زندگی.
مرگ در گیرودار کشتن بود و کشته شدن. اما او به زنده ماندن فکر می کرد.
باید از مرگ دور شد. - به خودش گفت و بر قدمهایش افزود.
دیگر به دور شدن از مرگ هم فکر نمی کرد. اندیشه اش، نزدیک شدن به زندگی بود و همین اندیشه او را تا دروازۀ زندگی برد. دروازه ای که از میان میلیونها برای یک لحظه، یک بار و فقط یک نفر باز می شود.
پیروزی از آن او شد وقتی صدایی شنید که مثل زندگی می تپید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر