تکه های سکوت
۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه
سپاس
او به همه چیز خودش رسیده بود. دیگر هیچ چیز کم نداشت.
وقتی بیدار شد به هر چه خواب و رویا بود لعنت فرستاد.
از فردا، او هر شب کابوس دید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر