۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه


هار

مدتی نا آرام بود و شدیدأ پارس می کرد که ناگهان طنابش را کند و بچه را از سر سفرۀ شام به دهن گرفت و فرار کرد. ده قدم دورتر بچه را بر زمین گذاشت و همانطور که با چشمان سرخ و پر خونش نفس نفس می زد، به پد ر که روبرویش با بیل ایستاده بود نگاه می کرد.
مرد که مطمئن بود سگشان هار شده است با یک ضربۀ بیل او را کشت.
لحظاتی بعد، دیوار روی سفرۀ شامشان فرو ریخت.
پس از آن، هر وقت جایی سگی را می دید چشمانش پر اشک می شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر