۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

یکی از شبها

بسه . دیگه آروم بگیرین . خسته شدم از بس که با تکونهای شما دو نفر هی به راست و چپ رفتم، سرگیجه گرفتم. این کوفت و زهرماری رو که میخورن هیچ، شیشه شو هم جلو من گذاشتن. درست بین من و تلویزیون.
به چپ نگاه میکنی بوی گند دهنی میاد که با عطر زنونه قاطیه، به راست نگاه میکنی بوی گند دهنی که با عطر مردونه. انگار نمی تونن رو به اون طرف نفس بکشند.
جفتشون از سر شب تا بوق صبح عرق می خورن و بوی گندشو به طرف من فوت می کنند. تازه تو جیب هرکدومشون دو سه تا فندک و کبریت است ولی باز هم برای آتش زدن سیگار با پررویی تمام از من آتیش می خوان.
- بله قربان. بچشم!
حالا نمی دونم چه اصراریه که موقع عرق خوردنشون من بغلشون باشم و تمام مدت به دروغها و خالی بندی شون گوش بدم؟ تازه وقت بوسیدنشون هم که میشه درست از روی سر من همدیگه شون رو می بوسن و جای نفس کشیدن برام نمی زارن.
- انگار جا قحطیه .
- مگه اطاق خواب را از شما گرفتن که اینجا... ! سر میز! داخل اطاق پذیرایی !
او بی وقفه در دل به خانم و آقا غر می زد.
از اینا گذشته، خانم و آقا هر وقت هوس شوخی شون می گرفت یا به قولی می خواستن با همدیگه شون لاس خشکه بزنن، نوبتی به صورت من فوت می کردند. اگر رویم رو به اون طرف برمی گردوندم اون یکی و اگر به آنطرف برمی گردوندم، آن یکی فوت می کرد. حالت خفگی به من دست می داد. وقتی از شدت سرگیجه می خواستم به زمین بیفتم یکی از اونا منو با دست نگه می داشت و بعد با هم کرکر می خندیدند.
- آخ که چقدر دلم می خواد که یک کم دیگه نزدیکتر بیایی تا تمام دق دلی ها مو سرت خالی کنم .
- منظورم آقاست که با این کاراش منو شعله ور کرده و با آتیش دلم بازی می کنه.
دیگه کفرم در اومده بود که خانم و آقا بلند شدند...
آخ !
قند تو دلم آب شد.
- الآنه که دست از سرم برمی دارن و میرن...، که خانم همونطور تلوتلو خورون منو مثل عروسکی قاپید و به اتاق خواب برد !!!
شکه شدم...
- خانم کجا ؟
- منو کجا می برین ؟
خانم بی توجه به التماسم، قهقهه زنون وارد اتاق خواب شد !
اتاقی بود با تختخواب دو نفره . از شرم به تته پته افتاده بودم و در دل به زمین و زمان لعنت می فرستادم .
- جان تو... تو رو خدا ...ما رو همینجا بزار... .
- آره درسته .

-آره.
- همینجا درست همین گوشه.
-لطفأ رویم رو هم به اون طرف برگردون و یا با چیزی بپوشون .
خانم که داشت به حرفام گوش می داد، بعد کمی فکر پشیمون شد و منو روی میز... درست روبروی تختخواب گذاشت...
- ای بی حیا!!!
- این دیگه یعنی چه ؟
به من سخت برخورد .
- انگار منو با خواجۀ حرمسرا عوضی گرفتید ؟
- تازه باز جلو خواجۀ حرمسرا شرمی بود ولی جلو من ...
-نخیر !!! انگار تنها هستند !
- خانم و آقا رو تختخواب لخت شدن .
لخت لخت لخت...
و من از خجالت ذره ذره آب شدم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر